سلام آمدم ، نگو دیر آمدی ! نگو ثانیه های رفته مرا از خاطر خاطره هایت برده است . نگو به نبودن و نخواستنم عادت کرده ای ، بگو ، بگو با من از بغض های گاه و بی گاهت ، بگو هنوز تو هم دلتنگ می شوی ، بگو ... به چشم هایم نگاهی دوباره کن و با من فریاد کن و بگو از تداوم نبودنم خسته ای . بپرس ؟ بپرس از من بی تو با خاطراتت چه می کنم ؟ ((تو بپرس و من کتمان کنم حقیقت کابوس های شبانه را)) نترس ، هنوز عطر سیب در خاطرم مانده ست و همان گمشده در حصار تیرگی ام من ... پ ن : باز هم نقطه چین ها غوغا می کنن. پ ن : نه ، باور نمی کنم من و این عکس با هم در خاطر تو سوخته باشیم .
+نوشته شده در چهارشنبه 89 مهر 21 ساعت 1:42 عصر توسط بیتا محلوجی | نظرات شما ()